آن سوی با تو بودن
کاش می دانستی جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 23:53 :: نويسنده : وحید،گلی بوسه از لب هایت ای جانان من دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 12:54 :: نويسنده : وحید،گلی منو با یه بوسه ، ببر تا ستاره بمونو یک لحظه نگام کن دوباره تو چشمای نازت یه دنیا امیده منو با یه بوسه ببر تا سپیده تو بودی که عشقو به قلبم سپردی منو تا به جشن شب و آینه بردی منو با یه بوسه ببر تا ستاره یه شب زیر بارون صدام کن دوباره بذار جون بگیرم از حرم نفس هات طلوعی به پا کن ز آتیش دستات کمک کن که از عشق ترانه بسازم هزار باردیگه به تو دل ببازم غمت روبه دست فراموشی بسپار بگو : نازنینم که خوابی یا بیدار منو با یک بوسه ببر تاستاره دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : وحید،گلی دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که تنها بودم با تو شاعر گشتم با تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم…
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 23:42 :: نويسنده : وحید،گلی در کنار کوتاهی ثانیه ها، من در آغوش زندگی زیر سایه تو نفس میکشم با نگاه زلالت در گیر میشوم نگاهت به من میخندد، چشمهایت را به من بسپار خنده هایت را قاب خواهم کرد گه گاهی که دور میشوم از تو تو نزدیک نزدیک به بوسه های عاشقانه ات مهمانم میکنی و در گوشه کنار وجودم لا به لای خاطراتم تو هستی در کنار من استوار بودنت را حس میکنم هر روز آرزوهایم را می کارم و تو با شوق نهال آرزوهایم را آب میدهی هر صبح در کنار حضورت چه سبز نفس میکشم و روزهای زندگی ام چه طلایی است با اشعه لبخند شیرینت سپاس به خاطر حضور مهربانت در پیچ و تاب جاده های زندگی ام... دوستت دارم... پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 22:54 :: نويسنده : وحید،گلی
در كویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم می دانم كه نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است كه هرگز درآن ركودی نیست می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم بگذارتا صدف دریای دل من باشی كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید که من او را چگونه دوست داشتم ای آفتاب عالم تاب بدان که همچون تو همیشه سوزان و پر نور بودم عشق من در مهتاب آسمان دلت شعله كشید پس پذیرای آن باش و پرده ی مهرت را بر روی آن بكش
دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 23:3 :: نويسنده : وحید،گلی
من و تو در کنار هم ، تو در آغوش منی و من غرق در احساساتم
دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 21:48 :: نويسنده : وحید،گلی
قطره بارون دلم درد من صبر تویی بارش بی وقفه منم ای دل بی قرار من هد هد من هدای من همدم با وفای من دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : وحید،گلی
به نام او که سرآِغاز و پایان کتاب زند گی ام به دست پر مهر او نگاشته شده یادته هر جا بودی چشمهام به دنبال تو بود یادته همیشه تو این چشمهام نقش تو بود یادته هر کی می خواست تو رو پیدا کنه تو چشمهام نگاه می کرد، جای تو رو از تو چشمهام پیدا می کرد هنوزم تو این چشمهام عکس تو نقاشی شده نه نقاشی نه، بلکه حکاکی شده هنوزم خود منم آدرستو از توی چشمهام می گیرم اونه که تو و منو به پیش هم می رسونه ولی عشقم اگه گاهی خودتو تو چشم من نمی بینی گناه من نیست به خدا تقصیر از اشک های یه عاشق که رو عکستو می پو شونه آخه مگه می شه تو باشی و دلم نخواد بگه ،دوستت داره تو همیشه او نجا هستی تا ابد اینو بدون همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون و.....................
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:55 :: نويسنده : وحید،گلی وقتی .... وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره. وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستاش در آرزوی دستاته. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریه اش اونها رو می لرزوند. وقتی که دلت گرفته شد به یاد بیار کسی رو که قلبش مملو ازعشق پاک تو است
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : وحید،گلی
به چشمانه مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را
تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز
کردم . . . . . .
به پاکی چشمانت قسم که تا ابد...
.....دوستت دارم عزیزترینم !
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : وحید،گلی
بر لب جویی و در کنار کسی که دوستش داشتم نشسته بودم.کف دستش را در جوی فرو برد و آن را بیرون آورده و به من نشان داد و گفت:آبی که کف دستم جای گرفته میبینی؟این نشانه عشق من است!
و به راستی چنین بود...مادامیکه دستانمان را با دقت باز نگه داریم آب در کف دستها باقی میماند.اما اگر انگشتانمان را سفت و سخت به هم بچسبانیم و و سعی کنیم که آبها را به اجبار در دستهایمان نگه داریم یک قطره آب هم در کف دستهایمان باقی نمی ماند.
اینست بزرگترین اشتباهی که مردم در هنگام عاشق شدن مرتکب میشوند...آنها میخواهند عشق را به اجبار حفظ کنند...به او امر کنند ...از او انتظار دارند...او را محدود میکنن...
بدینگونه است که عشقشان همچون همان آبها با کوچکترین تکانی از بین میرود و نابود میشود...
عشق باید آزاد باشد ...شما نمیتوانید طبیعت عشق را تغییر دهید...
اگر کسی را دوست دارید اجازه بدهید آزاد باشد...او را زندانی افکار و عقاید خود نکنید...
بدهید اما انتظار گرفتن نداشته باشید....
متقاعد کنید اما امر نکنید...
حفظ کنید اما اسیر نکنید...
خواهش کنید اما دستور ندهید...
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:39 :: نويسنده : وحید،گلی درباره وبلاگ ![]() دوست عزیزم سلام قدمهات سبز و گل آذین. زیر آسمون آبی خدا و توی دشت پهن و زیبای زندگیمون خیلی از آدما هستن که عاشقن و عاشقانه زندگی میکنن دل وروحشون لبریز از مهره و مملو از محبتن اما...اما این آدما همیشه نمیتونن رازو نیازاشون و درد دلهاشون رو به کسی بگن همیشه سنگ صبوری نیست. من و وحید عزیزم نویسنده های این وبلاگیم که سنگ صبور و همدمی واسه گفتن حرفامون نداریم و بخاطر همین تصمیم به درست کردن این دنیای کوچیک گرفتیم تا درد دلها و راز و نیازای عاشقونه مونو توش بگیم. دوست من به دنیای کوچیک اما پر محبت و بی آلایش ما خوش اومدین. قدماتون رو چشمامون. دوستدارتون : وحید و گلی آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |